انسان میتواند و باید به سوی خدا حرکت کند و به مقام قرب او برسد، مسافت میان انسان و خدا که از آن به صراط مستقیم تعبیر شده مسافت درازی نیست.
یک قدم بر خویش نه وآن دگر در کوی دوست.
اما به رغم کوتاهی[1] این مسیر و برخلاف انتظار، تشخیص آن[2] و پیمودن آن با دشواریها و موانعی روبرو است. امام صادق علیهالسلام فرمودند «الصراط أدق من الشعر و أحد من السیف»؛[3] یعنی صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، حرکت در صراط مستقیم پیمودن چنین مسیری است، در این فصل به این مطلب میپردازیم که چه چیزهایی مانع حرکت انسان به سوی خدا میشود؟ آیا میتوان شرایطی را فرض کرد که آدمی در آن، از رسیدن به مقصد اصلی محروم شود؟ این حرکت نیاز به چه چیزهایی دارد و در چه صورت حرکت غیر ممکن میشود؟ دشواریهای این حرکت چیست؟ عوامل سقوط اخلاقی انسان و موانع تکامل او کدام است؟
ذکر این نکته مفید است که «مانع»، همیشه پیش روی «حرکت» قرار میگیرد، کسی که بنای حرکت ندارد، احساس تنگنا نمیکند و در مقابل خود مانعی نمییابد، آن کس که خود را نشسته و ساکن میخواهد با همه سازگار است، هیچ کس را دشمن خود نمیبیند و احساس مزاحمتی از جانب دیگران ندارد، اما انسان هدفمندی که دغدغه رسیدن دارد و قرار است پیش رود و اوج بگیرد، احساس میکند که کسانی یا چیزهایی مانع، مزاحم و دشمن او هستند؛ چیزهایی که از رفتن و رسیدن او جلوگیری میکنند یا زمان رسیدن او را طولانی میگردانند یا زحمت رسیدن را بر او بیشتر میکنند.
برای این حرکت هم باید راه را شناخت، هم باید انگیزه رفتن داشت و هم باید از همه توان برای طی این مسیر استفاده کرد، بنابراین جسم و ذهن و دل باید به کار گرفته شود تا انسان به مقصود خود برسد. موانعی که در این راه وجود دارد، یکی از این سه را از ما میگیرد، یعنی مانعیت این موانع سه گونه است، یا توان حرکت را سلب میکند، یا مانع شناخت درست هدف، راه یا ضرورت حرکت میشود که در این صورت گمراهی پدید میآید و یا انگیزه و شور حرکت را میگیرد و انسان ضمن آنکه میداند باید برود و توان آن را هم دارد، طراوت لازم برای رفتن را ندارد و این یا به جهت از دست رفتن توجه از راه اصلی است و یا به جهت وجود انگیزههای مزاحم و مشغولیت به امور دیگر، به هر حال سه گونه مانع میتوان یافت: مانع شناختی، مانع انگیزشی و مانع رفتاری.
پارهای از موانع حرکت معنوی انسان غیر اکتسابی و غیر ارادی است، بیان این دسته از موانع نیاز به توضیح بیشتری دارد، با توجه به اینکه آفرینش، بدون تفاوت امکانپذیر نیست[4]، انسان به اقتضای آفرینش ویژه خود و به خاطر شرایط خاص جسمی و روحی طبعاً با محدودیتهایی مواجه است، بیشک جبرهای فراوانی پیرامون انسان را احاطه کرده است[5]، اما لابلای این هزاران جبر که انسان را فراگرفته است، اندکی اختیار به او داده شده است و به اندازه همان اندک، مکلف است.
موجودات عالم و از جمله انسانها متفاوت آفریده شدهاند، دارایی انسانها و به تبع آن، محدودیتهایشان هم متفاوت است. انسانها گرچه همگی در اصل اختیار مشترکند، اما اختیارشان بینهایت نیست، حوزه و حدود این اختیار نیز متفاوت است. یعنی آدمیان از بدو تولد با یکدیگر فرق دارند، برخی انسانها محدودیتهای کمتری دارند و برخی با موانع بیشتری روبرویند؛ یعنی پارهای از موانع طبیعی و غیر اکتسابی برای رشد انسان در طبیعت او و در شرایط خاص او قرار داده شده است[6].
شرایط تاریخی اجتماعی، شرایط جسمانی، شرایط ذهنی و روحیات وراثتی هر کدام مقداری امکان یا جبر میآفریند، مثلاً در شرایط تاریخی امروز، امکان ارتباط بیشتری فراهم است، به همین جهت امکان دستیابی به حقیقت و رشد اخلاقی افزایش یافته و مسوولیت انسانها هم افزون گشته است، دست کم سه گونه مانع وراثتی میتوان برشمرد؛ کمبهرگی از هوش و فهم (و کودنی)، روحیات مزاحم و شرایط جسمانی محدود کننده، هر یک از این سه، اختیار انسان را تحت تاثیر قرار میدهد، کسی که عصبی مزاج، چاق، کودن، عجول یا بیش فعال آفریده شده است، نعمت اولیه محدودتری و به همان نسبت تکلیف کمتری دارد.
این بهرههای اولیه از نعمت (آگاهیها، روحیهها و ظرفیتهای جسمی) و نیز بهرههای میان راه که به صورت نعمت یا عنایت نصیب انسان میشود، زمینهها و عوامل رشد او است که نوعاً غیر اختیاری است.
از یک نگاه دیگر موانع رشد اخلاقی را میتوان به درونی و بیرونی تقسیم کرد، موانع درونی موانعی است که در جان انسان حضور دارد و حتی اگر انسان را کاملا تنها فرض کنیم این موانع همراه اوست، اما موانع بیرونی موانعی هستند که انسان، بدون آنها قابل فرض است.
موانع درونی عبارتند از: جهل، هوی و عجز
موانع بیرونی نیز چند چیز است: شیطان، دنیا، طاغوت و غیره
موانع درونی
هوای نفس
عمدهترین مانع سعادت انسان و عامل سقوط او را باید در درون جان او جست و جو کرد، «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» [7]، جالب توجه در آفرینش انسان این که آدمی از سویی این همه ظرفیت رشد و کمال در درون خود دارد و از سوی دیگر عمدهترین عامل سقوط و پستی و شقاوت را نیز در باطن خود همراه دارد، از این دشمن تاثیرگذار و عامل مهم سقوط، به هوای نفس یاد کردهاند، اکنون به تبیین مفهوم هوای نفس میپردازیم.
در وجود انسان هم میل به کمال و گرایش به سعادت وجود دارد و هم میل به بهرهمندی بیکران از لذایذ و بهرههای مادی، با این تفاوت که میلهای مادی و غریزی مثل میل به خوردن و خوابیدن و میل به ارتباط با جنس مخالف، معمولاً فعلیت دارند و خود به خود شکوفا میشوند، اما تمایلات دیگر بالقوه هستند و شکوفایی آنها در شرایط و محیطهای خاصی فراهم خواهد شد و نیازمند تربیت و راهنمایی ویژه است.
بیشک خواستههای انسان بسیار متنوع و متفاوت است و انسان در این دنیا نمیتواند به همه خواستهها و آرزوهای خود برسد، زیرا معمولاً این گرایشها با هم تزاحم دارند، خوردن و خوابیدن و خوش بودن، خواسته همه ما آدمها است، به دست آوردن علم و آگاهی از اسرار جهان نیز خواسته ماست، این دو خواسته با هم تزاحم دارند؛ یعنی برای هم ایجاد مزاحمت میکنند، پیگیری خواسته اول مانع از خواهش دوم و پیگیری خواسته دوم مانع از رسیدن به آرزوی اول است، روشن است که با تنآسایی و خوشگذرانی و لذتجویی نه میتوان به موفقیت بالای علمی و نه هیچ موفقیت دیگری رسید، از این جهت ناگزیر باید از دستهای هواها و خواهشها صرف نظر کرد.
در چنین تزاحمی حکم قاطع عقلی، محدود ساختن لذایذ مادی و تلاش برای رسیدن به کمال و لذت معنوی است، آنان که دوراندیش و عاقلاند، از میان این دو دومی را برمیگزینند و در نهایت نیز لذت برتری را تجربه میکنند، اما آنان که اسیر خواهشهای زودگذر خود هستند، نمیتوانند از این لذایذِ ناپایدار بگذرند و از لذایذ معنوی محروم میمانند، بدون استثنا همه آدمهای موفق برای موفقیت، از دستهای خواستهها و خوشیها و لذتها گذشتهاند.
بنابراین برای رسیدن به مقصد باید با نیروهای درونی مزاحم که ما را به امور متفرقه سرگرم میدارد و از توجه به حرکت منصرف میکند در افتاد، این نیروها در وجود همه ما انسانها هست و هر روز و هر ساعت ما را به خود فرا میخواند، معمولاً از این نیروها به هواهای نفسانی تعبیر میشود، هوای نفس یعنی آنچه دلم میخواهد و خوشم میآید. [8]
هوای نفس همان گونه که مانع رسیدن به موفقیت مادی و اجتماعی است، مانع رسیدن به مقامات معنوی و روحانی نیز میشود، بدون تردید برای رسیدن به کمالات معنوی و اخلاقی نیز باید رنج کشید و بر دستهای از تمایلات غریزی و خواستههای لذت بخش دنیوی پا نهاد، در زبان احادیث از این اقدام مردانه، به جهاد اکبر یعنی تلاش بزرگ یاد شده است، مبارزه با نفس و خواستههای پست او مبارزهای است بسیار بزرگتر و سهمگینتر از قرار گرفتن در صحنه نبرد و در معرض ضربات شمشیر یا آتش رگبار گلولهها و ترکش خمپارهها و توپها، با دشمنی به مراتب خطرناکتر از دشمن قهار قدرتمند انسانی.
نقطه مقابل پیروی از هواهای نفسانی قدرت کنترل خویش، مهار آرزوهای طبیعی و تسلط بر امیال و گرایشهای مادی است، انسان اخلاقی کسی است که توان مدیریت احساسات و هیجانات خود را دارد و بدون اراده و دست بسته تحت تاثیر درخواستهای خوشایند درونی قرار نمیگیرد و هرگز نسبت به خود احساس ضعف و زبونی نمیکند، در وجود چنین کسی عقل[9]، امیر بر هوی است نه اسیر آن[10]، از این نیرو به تقوا نیر تعبیر شده است، همچنین این مقاومت در مقابل تمایلات و کششهای درونی را صبر نیز نامیدهاند، گروهی که راه رسیدن به مقصود را تشخیص دادهاند، ولی استواری و استقامتِ در راه بودن، حرکت کردن و دشواریها را به جان خریدن ندارند، به مقصد نمیرسند، نمونه تاریخی آن مردم کوفهاند، آنان با این که حقانیت امام حسین (ع) را میدانستند، اما به جهت دلبستگی به دنیا از حمایت حق سر باز زدند و از سعادت بازماندند.
مهمترین و مخربترین مصادیق پیروی از هوای نفس ارتکاب گناه است، نافرمانی خدا بزرگترین عامل سقوط معنوی انسان به شمار میرود، خدای متعال از باب لطف و کرم خود آنچه را که برای کمال انسان ضروری بوده، واجب و آنچه را که مانع جدی این حرکت بوده حرام اعلام کرده است، بدون شک اگر در سلوک معنوی انسان چیز دیگری تأثیر ویژه میداشت، همو واجب یا حرام میشد، به همین جهت همه مربیان بزرگ، آغاز حرکت معنوی آدمی را طاعت خدا در انجام واجبات و ترک امور حرام میدانند و به عنوان اولین و مهمترین دستور العمل معنوی بدان تأکید دارند[11].
جهل
کسی که نسبت به هدف یا نسبت به قاعده و فرمول رفتن ناآگاه است یا ضرورت رفتن را نمیداند، هرگز به مقصد نخواهد رسید. کسی که راه حق را تشخیص نداده و تلاشی برای راهیابی نکرده است، هرچه پایدارتر و استوارتر باشد و بیشتر بکوشد در مسیر باطل پیش رفته و دورتر شده است «العامل علی غیر بصیرة کالسائر علی غیر الطریق لایزیده سرعة السیر الا بعدا»؛[12] «کسی که بدون بصیرت عمل کند، مانند کسی است که در بیراهه حرکت میکند، سرعت حرکت او، او را دورتر میکند»،
نمونه تاریخی این گروه خوارجاند که در مسیر باطل خود بسیار مصمم و پایدار بودند، به نظر میرسید که این گروه تحت تاثیر کششهای مادی و خواستههای غریزی نبوده و میخواستند مطابق عقل خود عمل کنند، اما از آنجا که راه درست را تشخیص نداده بودند، بهرهای از این مجاهدت و تلاش نصیبشان نشد.
کسی که گمان میکند مقامات معنوی و روحانی با نافرمانی خدا سازگار است یا گمان میکند با ریاضتهای نامشروع میتوان به عوالم بالا راه یافت یا گمان میکند، بدون انجام واجبات و ترک امور حرام میتوان به خدا رسید، هرچه بیشتر تلاش کند از مقصد دورتر میشود، رسیدن به مقصد عالی انسانی تابع قانون و قاعده است هرکس مطابق آن قانون عمل نکند ـ هرچند از سر ناآگاهی و غفلت باشد ـ از آن محروم میشود.
جهل و هوی دو مانع عمده درونی برای حرکت معنوی است که در مقابل علم و عمل (بیداری و پایداری) قرار میگیرد، برای تأمین این دو نیاز مهم و رهایی از آن دو مانع سهمگین آدمی همواره محتاج توصیه است؛ «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر».
عجز
مانع دیگر برای حرکت به سوی سعادت، ناتوانی است. کسی که توان جسمی انجام عمل صالح را ندارد، از برخی برکات محروم میشود، بیشک عبادات خاص مانند روزه و جهاد بهرههای ویژهای دارند که نصیب انسانهای ناتوان نمیشود، قدرت جسمی یا فکری یا روحی انسانها در حرکت به سوی مقصد عالی انسانی به آنها کمک فراوانی میکند، از این مطلب میتوان نتیجه گرفت که همه انسانها قابلیت رسیدن به حد اعلای کمال را ندارند، مثلاً همه نمیتوانند مثل پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم شوند، گرچه آن مقدار از کمال که برای ما قابل دسترسی است، بسیار بیش از آن است که نوعاً تصور میکنیم.
ممکن است انسان واقعاً طالب کمال باشد و انگیزهمندانه به سوی آن حرکت کند و موانع محیطی هیچ یک او را به خود مشغول نکند، اما زمینههای شناخت برای او فراهم نشود و طلبش به خاطر شرایط اجتماعی نامناسب به نتیجه نرسد، ممکن است به خاطر تاثر طبیعی که هرکس از مشاهده رفتار دیگران میپذیرد، از مشاهده رفتار نوع مردم گمان کند که در شرایط مطلوبی قرار گرفته و نیازی به حرکت ندارد.
گفتیم نیروهای مزاحمی که ما را از حرکت باز میدارند و انرژی رفتن ما را میگیرند، دو دسته هستند؛ درونی و بیرونی آنچه تاکنون بیان داشتیم، همه موانع درونی حرکت بودند، اکنون به ذکر موانع بیرونی میپردازیم:
موانع بیرونی (محیطی)
مانع بیرونی مانعی است که از خارج وجود انسان به گونهای بر اراده، شناخت یا رفتار او اثر منفی میگذارد و احتمال رسیدن وی به سعادت را پایین میآورد؛ یا انگیزه او را کم میکند یا توجه او را از بین میبرد یا مسیر را بر او مشتبه میسازد یا محدودیت خارجی برای حرکت او ایجاد میکند، موانع خارجی بسیارند، عمدهترین موانع خارجی عبارتاند از شیطان، دنیا و طاغوت.
محیط چگونه اثر میگذارد؟ تاثیر محیط خارجی بر انسان از طریق تحریک موانع درونی است، اگر انسان در درون خود قدرتمند باشد و تحت تاثیر عوامل درونی واقع نشود، هرگز عناصر بیرونی مانع حرکت او نخواهد شد، تاثیر محیط فاسد این گونه است که با تحریک مرتب انگیزههای مادی یا شهوت، مقاومت انسانهای عادی که صاحب عزم و اراده بالایی نیستند را در هم میشکند و فکر آنها را از حرکت به سمت کمال منصرف و به دنیا جویی مشغول میکند.
امام سجاد (ع) در صحیفه سجادیه فرمودهاند « و لاتشغلنی عن ذکرک 1. باکثار علی من الدنیا تلهینی عجائب بهجتها و تَفتنّی زهرات زینتها 2. و لا باقلال یضر بعملی کده و یملأ صدری همّه»؛ «خدایا! مرا از یاد خود مشغول مدار با نعمت فراوان دنیوی که شگفتی سرورش مرا سرگرم کند و زیبایی آن مرا بفریبد و نیز به فقر و تنگدستی که زحمت آن به عمل من آسیب رساند و غصهاش قلبم را پر کند».
از بیان امام سجاد (ع) استفاده میشود که ثروت یا فقر ـ به عنوان موانع بیرونی ـ موجب ایجاد مشغولیت فکری و فراموش کردن هدف (قرب حق) میشود، تأثیر تدریجی این عوامل مخرب به گونهای است که کسی مانند امام معصوم هم از آنها به خدا پناه میبرد.
شیطان
شیطان عامل بیرونی شر، دشمن اوج گرفتن انسان، مانع راه کمال و سبب اخراج او از بهشت سعادت است، نحوه تاثیر شیطان بر انسان مثل سایر عوامل محیطی به صورت تحریک و اقتضا است و شیطان هرگز نمیتواند انسان را مجبور به شر کند، کاری که شیطان انجام میدهد، تزیین و وسوسه است، یعنی دنیا را در نظر انسان مرتب به زیبایی جلوه میدهد و فکر حرکت به سوی خدا را از ذهن و دل او خارج میگرداند «وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَکُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِیَّ»؛[13] «آنگاه که امر خدا فرا رسید، شیطان (خطاب به بدکاران) گفت: خدا به شما وعده داد، من هم وعده دادم و خلاف آن عمل کردم، البته من بر شما سلطهای نداشتم، تنها شما را فراخواندم و شما مرا اجابت کردید، پس مرا ملامت نکنید، خود را سرزنش کنید، من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید».
شیطان با تزیین دنیا در نظر انسان و مشغول ساختن فکر، ذکر، هم و غم او بدان، او را از اهتمام به سعادت باز میدارد، انسان که باید مرتب به یاد حرکت خود باشد و برای آن برنامهریزی و همت کند، با انصراف از یاد خدا و مشغولیت به دنیا از حرکت باز میماند، «اسْتَحْوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکرَ اللَّهِ»؛[14] «شیطان بر آنان غلبه میکند و آنان را از یاد خدا باز میدارد»،
وقتی یاد خدا از انسان جدا شود انسان از حرکت باز میماند.
«إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ»؛[15]
«شیطان میخواهد با شراب و قمار میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد، آیا شما دست برنمیدارید؟»، در یک معنای عام واژه شیطان بر همه اسباب شر نیز اطلاق میشود، به این اصطلاح انسانهایی که این نقش را ایفا میکنند، نیز شیطان وسوسهگر هستند، شیاطین انسی از جهت کارکرد، تفاوتی با شیاطین جنی ندارند، وسوسه میکنند و انسان را از یاد خدا باز میدارند، «الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» [16]
نسبت نفس و شیطان با انسان چنین است که نفس مسؤول مطالبات است و شیطان مسؤول گفتگو، نفس خواهش باطل را در دل میکارد و شیطان بر آن لباسی فاخر میپوشاند، در بسیاری از موارد شیطان حقیقتی را دگرگون به نظر انسان میرساند تا موافقت انسان را جلب کند[17].
دنیا
دنیا به همه مظاهر دلربا و فریبهای مادی اطلاق میشود، آنچه از امور مادی که برای انسان جذابیت دارد و انسان را به سوی خود فرامیخواند، انگیزه انسان را جهت میدهد و او را دغدغهمند و مشتاق میگرداند، دنیا است، دنیا نیز با انصراف ذهن از حرکت و قرب، مانعی برای کمال میشود؛ یعنی مقاومت نوع انسانهای عادی را از بین میبرد و با دلربایی و فریبایی، آدمی را به خود مشغول میسازد، انسان که باید لایههای وجود را بشکافد و به عوالم دیگر سفر کند، اگر با همین دنیاخواهیها و مشغولیتها سر کند نمیتواند جز حقایق مادی را درک کند، شاید نغزترین و کوتاهترین وصف دنیا در این تعبیر زیبای امیر مؤمنان (ع) باشد «تغرّ و تضرّ و تمرّ»؛[18] «فریب میدهد، آسیب میرساند و میگذرد!»
طاغوت
طاغوت به هر عامل صاحب اختیار خارجی گفته میشود که با استفاده از اختیار گسترده خود دایره اختیار دیگران را در رشد و تعالی محدود میسازد و آنان را از مسیر هدایت باز میدارد، کار طاغوت، صدّ از سبیل یعنی بازداشتن از راه، یا راهزنی است و وظیفه ما مقابله با طاغوت و کفر بدان، یعنی از تحت ولایت و سرپرستی او خارج و با او درگیر شدن، «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ [19] اطاعت از طاغوت و تسلیم بیقید و شرط در برابر او در زبان قرآن کریم عبودیت نامیده شده است، «والَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَأَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ» [20]
عبادت در مفهوم قرآنی، پیروی، تسلیم و اطاعت مطلق است در برابر یک قدرت واقعی یا پنداری از روی رغبت یا از سر اجبار، همراه با حسن تقدیس و ستایش معنوی یا بدون آن و توحید قرآنی درست نقطه مقابل این شرک است؛ همه این آلههها و معبودان را نفی کردن، تسلیم آنان نشدن، در برابر سیطره قدرت آنان مقاومت کردن، دل از رعایت آنان بریدن و سرانجام بر نفی و طرد آنان کمر بستن و با همه وجود تسلیم خدا شدن، پیامبران الهی همواره مردم را به ستیزه و پیکار در برابر طاغوتها و نفی شرک فرا میخواندند.
پی نوشتها:
[1] ان الراحل الیک قریب المسافه (دعای ابوحمزه ثمالی – اقبال الاعمال ص67.)
[2] البته با انابه به خدای متعال این راه روشن و تشخیص آن آسان میشود، یا من سبیله واضح للمنیبین (دعای جوشن کبیر، مصباح کفعمی، ص257)
[3] أمالیصدوق ص 177 مجلس 33 و نیز کافی ج8، ص 312.
[4] تفاوت لازمه خلقت است، یعنی آفرینش بدون اختلاف امکانناپذیر است و از خدا هم سر نمیزند، اگر یک نقاش هنرمند بخواهد تساوی را میان نقاط سفید روی بوم خود رعایت کند و جای هیچ گله و اعتراضی برای آن نقاط باقی نگذارد، هرگز تابلوی زیبایی پدید نخواهد آورد. آفرینش یک تابلوی زیبای هنری در گرو تفاوت رنگ نقاط مختلف بوم است، در این تابلو طبعاً اعتراض نقاط سیاه که گمان میکنند به آنها ستمی رفته است، پذیرفته نیست و حسرت آنها که ای کاش سفید بودیم سودی ندارد. زیبایی این تابلو از چشم انداز کامل آن در گروهمین است که این نقاط سیاه بر جای خود قرار داشته باشند و همین گونه باشند که هستند، اما درک این زیبایی برای آن نقطههای سیاه ممکن است، دشوار باشد، زیرا تابلو را نمیتوانند کامل مشاهده و ارزیابی کنند.
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست.
[5] مثلاً انسان نمیتواند پرواز کند، زیرا قانون جاذبه، جبر حاکم بر جسم انسان است، انسان نمیتواند یک شبه به مقامات عالی علمی روحی یا معنوی برسد زیرا قانون تدریج، جبر حاکم بر رشد انسان است، انسان در زمان و مکان تولد خود یا در انتخاب پدر و مادر خود و نیز در انسان بودن خود هیچ نقشی ندارد، حتی در اصل اختیار داشتن هم مجبور است، انسان نمیتوانسته و نمیتواند مجبور باشد و به جبر مختار آفریده شده است.
[6] اراده و اختیار ما انسانها روی هم اثر میگذارد، مثلاً کسی میتواند اراده دیگری را محدود کند یا از او سلب اختیار کند زندانی کردن دیگری یا گرفتن یکی از اعضای بدن او به معنای محدود کردن اختیار است یا گرفتن اموال دیگران به معنی سلب اختیار اقتصادی از اوست، عکس آن نیز صادق است کسی میتواند اختیار دیگری را توسعه دهد، مثلاً با پرداخت پول یا اطلاعات و نیز اطاعت کردن از دیگران اختیار آنان بالاتر میرود.
[7] از رسول اکرم، بدترین دشمن تو نفس توست که در میان دو پهلوی تو قرار دارد. (میزان الحکمه حدیث 12057)
[8] زندگی دو جوان را با یکدیگر مقایسه کنیم؛ جوانی را در نظر بگیرید که احساس مسوولیت درس خواندن ندارد و مشغول کار مفیدی هم نیست، مقدار زیادی از زمان را در خواب و استراحت میگذراند، هر روز صبح (یا نزدیک ظهر) که با کسالت از خواب بر میخیزد، پس از خوردن و آشامیدن این برنامهها را دنبال میکند؛ تماشای فیلمهای سینمایی، شکستن تخمه، پیگیری مسابقات فوتبال و تماشای تلویزیون، شطرنج، موسیقی، قدم زدن در پارک، گفتن و خندیدن و خوش بودن، حل جدول روزنامه، بازیهای رایانهای، خواندن رمانهای سرگرم کننده، پیگیری اخبار ورزشی یا احوال هنرپیشگان، مطالعه صفحه حوادث روزنامه، گشت و گذار بیهدف در اینترنت، پیامک یا مجلات و خلاصه سرگرمیهای بیهوده و لهو و لعب.
این جوان را مقایسه کنید با جوانی که بر روی پارهای از تمایلات و کششهای نفسانی خود خط کشیده و از ارضای مطالبات غریزی و طبیعی چشم برداشته است، بخشی از وقت و نیروی خود را صرف مطالعه مفید و آشنایی با علوم و معارف میکند، بخشی را به ارتباطات سازنده اجتماعی میپردازد، بخشی را به تولید، بخشی را به مهارت افزایی، مقداری به ورزش، مقداری به حل مشکلات مردم، مقداری به آموزش دیگران و ... .
چنین شخصی ضمن اینکه برای جامعه، انسان مفیدی است، خودش هم رشد میکند، بیشک لذتی که این شخص پس از تحمل آن محرومیتها، میبرد خیلی بیشتر است، رشد علمی، معنوی و انسانی که نصیب او شده، او را چنان متنعم و مبتهج و برخوردار میکند که برای او قابل وصف نیست، چه بسا این لذت برای دیگران نیز قابل درک نباشد، این جوان در زندگی هدفمند است و بنای رشد و حرکت دارد، کسی که میخواهد به نتیجهای برسد، حاضر نمیشود که سرمایه گرانبهای زمان و توان را بینتیجه از کف دهد، اما کسی که هدفی ندارد، احساس مانع نمیکند و بدون نگرانی به هر پیشنهادی جواب مساعد میدهد، کسی که دغدغهمند رسیدن است از مناظر فریبای میان راه استقبال نمیکند و ویترین هر مغازه رنگینی او را متوقف نمیسازد، اما کسی که دغدغه رسیدن ندارد اصلا نگران نیست، احساس کمبود وقت یا تنگنا نمیکند.
[9] این عقل، عقل عملی است نه عقل نظری، عقل عملی به معنی اعمال عملی قوه عاقله و وقع نهادن به تشخیص آن در مقام عمل است، در نقطه مقابل عقل عملی جهل یا بی خردی و سبکسری قرار دارد، جهل گاهی به معنای ناآگاهی است و در مقابل علم است و گاهی معادل تبعیت از هوای نفس و در مقابل عقل است.
[10] امام علی (ع): کم من عقل اسیر تحت هوی امیر. (نهج البلاغه حکمت 211)
[11] کوچک و بزرگ باید بدانیم: راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت، بندگی خدای بزرگ است و بندگی، در ترک معصیت است در اعتقادیات و عمل، (ص 23) هیچ ذکری بالاتر از ذکر عملی نیست؛ هیچ ذکر عملی بالاتر از ترک معصیت در اعتقادیات و عملیات نیست و ظاهر این است که ترک معصیت به قول مطلق، بدون مراقبه دائمیه صورت نمیگیرد. (ص 34) چنانچه طالب، صادق باشد، ترک معصیت کافی و وافی است برای تمام عمر، اگر چه هزار سال باشد. (به سوی محبوب، دستورالعملها و رهنمودهای آیه الله بهجت، ص 58)
[12] کافی، ج1، ص43.
[13] ابراهیم 14: 22.
[14] مجادله 58: 19.
[15] مائده 5: 91.
[16] ناس 114: 5 و 6.
[17] علامهطباطبایی، المیزان، ج6، ص120
[18] نهج البلاغه، حکمت 415.
[19] بقره2: 256.
[20] زمر 39: 17.
موضوع مطلب :